میهمانان عمو رضا
این چند وقت درگیر پروژههای کاری سنگین بودم. موبایلم یک بند زنگ میخورد و باید همزمان چندتا کار رو با هم انجام میدادم. حالا که کارها تقریباً به آخراش رسیده، به سرم زد تا یکی دو روز برم سفر، گوشی رو خاموش کنم و به هیچی فکر نکنم. از چندتا از دوستام پرس و جو کردم تا اینکه یکیشون بهم گفت: چرا همسفر عمو نوروز نمیشی؟ شماره رو از دوستم گرفتم و بلافاصله با عمو تماس گرفتم.
پیرمردی با صدای مهربون و دوستداشتنی گوشی رو برداشت و بعد از احوالپرسی، بهم گفت: «این هفته سفری داریم به ورامین. خوشحال میشیم همسفر ما بشی.» با تعجب پرسیدم: «ورامین؟! من فقط میخوام برم جایی که یه ذره استراحت کنم و آرامش داشته باشم.» عمو از پشت تلفن خندهای کرد و گفت: «یوگا حالت رو بهتر میکنه!»
راستش رو بخواین تا قبل از سفر اصلاً فکر نمیکردم یه سفر کوتاه به مقصدی نزدیک اینقدر آرامشبخش باشه. اما دلمو به دریا زدم و حالا بعد از تجربه این سفر و شناختن عمو نوروز، نظرم کاملاً عوض شد.
خانهای که شب را در آن سپری کردیم برایم بسیار دلپذیر بود. عمو نوروز میگفت: «عمو مش رضا از دوستان قدیمی من بود که خانهاش یکی دو سالی است که پذیرای مسافران «کویرآباد» شده.»
این خانه باصفا حیاطی داشت با حوض آبی در وسط، چاه آب و همینطور تختهایی که روی اون نشستیم و یه دل سیر ستارهها رو تماشا کردیم. شاید باورتون نشه ولی اتاق من یه دار قالی داشت که تا نیمه بافته شده بود و یه چراغ نفتی که روی تاقچه گذاشته بودن.
آرامش و سکوت کویر از یه طرف و اقامت در یه خونه روستایی باصفا از طرف دیگه، حسابی حالمو جا آورد.